جدول جو
جدول جو

معنی به به - جستجوی لغت در جدول جو

به به
به، کلمۀ تعجب و تحسین که در مقام شگفتی از خوبی و پسندیدگی چیزی گفته می شود، به به، وه وه، په په
تصویری از به به
تصویر به به
فرهنگ فارسی عمید
به به
(بَ بَ / بِ)
ببه. در تداول کودکان ببک (در چشم). ذباب. ذباب العین. مردم. مردمک. نی نی. تخم چشم. انسان العین. کاک. کیک. (یادداشت بخط مؤلف).
- امثال:
آن وقت که په په بود، به به نبود حالا که به به هست، په په نیست. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
به به
(بَهْ بَهْ)
کلمه ای که در خوش آیند و تحسین گویند. (ناظم الاطباء). کلمه ای که برای تحسین و تمجید گویند. (فرهنگ فارسی معین). وه وه. بخ بخ. احسنت. بارک اﷲ. زه. آفرین. (یادداشت بخط مؤلف) :
کام دل و رای تو جود و سخا کرده پست
به به از این رای رای به به از این کام کام.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
به به
(بَهْ بَهْ)
کلمه ای است که در وقت فخر و مدح و یا وقت استعظام چیزی گویند، و منه الحدیث ’به به انک لضخم’. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بخ بخ. (اقرب الموارد). مأخوذ از په په فارسی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
به به
کلمه ای که برای تحسین و تمجید گویند. به به یی در تداول کودکان گوسفند
فرهنگ لغت هوشیار
به به
آفرین، احسنت، زه، زهازه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به به
پدر بابا، پدربزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از به ره
تصویر به ره
به راه، باراه، نیکو، آراسته، مناسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشبه به
تصویر مشبه به
کسی یا چیزی که کسی یا چیزی دیگر را به او یا آن تشبیه می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(گَ بَ / بِ بَ)
مزد حمام. اجرت گرمابه، انعام. بخشش: نزلها بیاوردند از حد و اندازه گذشته و بیست هزار درم سیم گرمابه بها. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَبْبَ هُنْ بِهْ)
تشبیه کرده شده به او. (ناظم الاطباء). آن که یا آنچه که چیزی یا کسی را بدان تشبیه کنند. و رجوع به مشبّه و تشبیه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ نَ حَ)
در تداول، تحسین گفتن. آفرین کردن. تعریف فراوان کردن از چیزی
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ)
قوی، نام پدر اشعیا، و یهود او را برادر امصیا پادشاه یهودا دانند
لغت نامه دهخدا
(بِهْ دِهْ)
دهی از دهستان حومه بخش گاوبندی است که در شهرستان لار واقع است و 891 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ بِهْ)
دهی است از دهستان بخش قیر و کارزین شهرستان فیروزآباد. واقع در 8هزارگزی خاور قیر. سکنۀ آن 1013 تن می باشد. آب آن از رود خانه قره آغاج و چاه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(بِهْ بَ)
بابها. پرقیمت. دارای قیمت. گرانبها:
خود نماند نهان بر اهل هنر
گوهر به بها ز مهرۀ خر.
سنائی
لغت نامه دهخدا
تصویری از به به کردن
تصویر به به کردن
تحسین گفتن، آفرین کردن، تعریف فراوان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بمثابه به مثابه
تصویر بمثابه به مثابه
به اندازه به پایه ی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرمابه بها
تصویر گرمابه بها
بخشش، انعام، اجرت، گرمابه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشبه به
تصویر مشبه به
ماننده آنکه یا آنچه که کسی یا چیزی را بدان تشبیه کنند مقابل مشبه
فرهنگ لغت هوشیار